من میدونستم…

گفتم. آی تولد یو سو. کسی که منتقده نمیتونه نوشتن یاد بده.

امروز یه نفر از کلاس های اون خانوم فعال ادبی (همون که منتقد بود و کارگاه داستان نویسی داشت) اومده بود کافه داستان ما. میتونم با اطمینان ۱۰۰ درصد بهتون بگم که چرت میگفت. منظورم از چرت این نیست که خود حرفش بد بود. اوت بود. یه داستان خونده میشد و بجای تکنیک های داستانی روی خرده ریزه های اعصاب خردکن منتقد پسند حرف میزد. کوچیکترینش اینکه دست میذاشت روی مفهوم اثر و کلاً زیر سوال میبردش و هزار جور اما و اگر ننر منتقدی میاورد. کاش دقیق تر گوش داده بودم که عیناً بنویسمشون… چهار سال زیر دست استادهایی که منتقد ادبی بودن درس خوندم (بزرگ شدم!!) و به این رسیدم که منتقد (عموماً) توی نوشتن آب بارش نیست. وقتی این خانوم نشست و یه مقدار حرف زد گفت استادشون دو گروهشون کرده (رئال و فانتزی!) و براشون هی توضیح میده که چجوری بنویسید و اینا هم گوش میدن. چجوری بنویسید نه به معنای نوشتن واقعنی… به معنی چی خوبه وقتی توی داستان باشه و حالا روایت رو تحلیل کنید و زاویه ش چطوره و این حرفا. جالبه خودشم میگفت هیچ فایده ای نداره ولی بازم همون کارایی رو که استادشون گفته بودن میکرد!!

امروز تکلیف آبکی و مزخرف گاردنر رو خوندم. هر بار که من داستان میخونم یه اتفاق باحالی میفته. داستان که تموم میشه، سکوت… چند دقیقه همه سراشون پایینه و فکر میکنن. بعد آقای فارسی مدان میگن میشه دوباره بخونید؟ وقتی دوباره میخونم فکر میکنین چه اتفاقی میفته؟ دوباره سکوت… :)) بعد هیچکس هیچ نظری نداره! به جون خودم اگه تا حال چیز خیلی عمیقی خونده باشم… خودشون که داستان میخونن انقدر چیزای ایهامی و استعاره ای سه چهار لایه مینویسن که از لایه ی اول فقط روایتش رو میفهمم! هرکس که داستانش رو میخونه چه خوب باشه چه بد باشه براش دست میزنن ولی مال من که خونده میشه به احترامم چند دقیقه سکوت میکنن :)) به جون خودم فانتزی هم ننوشتم! فکر میکنم قشر ادبیاتی مون یه ذره دچار وسواس حفاری شده و چون داستان های من ساده ن و ایهام ندارن میخوان زورکی از توش یه چیزی استخراج کنن بعد چون هیچی در نمیاد مجبورن سکوت کنن و زمین رو نگاه کنن :دی

خلاصه خوب بود! لوکینگ فوروارد تو مور ارث شیکنینگ سایلنس!

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *